تاريخ : 13 خرداد 1390برچسب:, | 17:56 | نویسنده : عبدالرضا

 

فعل مجهول

بچّه ها صبحتان به خير...سلام
درس امروز ما فعل مجهول است
فعل مجهول چيست می دانيد؟
نسبت فعل ما به مفعول است

در دهانم زبان چو آويز
در تهيگاه زنگ می لغزيد
صوت ناسازم آنچنان که مگرـ
شيشه بر روی سنگ می لغزيد

ساعتی داد آن سخن دادم
حقّ گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زآن ميان صدا کردم


ژاله! از درس من چه فهميدی؟
پاسخ من سکوت بود و سکوت
ده جوابم بده کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت؟

خندهء دختران و غرش من
ريخت بر فرق ژاله چون باران
ليک او بود غرق حيرت خويش
غافل از اوستاد و از ياران

خشمگين،انتقامجو،گفتم
بچّه ها! گوش ژاله سنگين است
دختری طعنه زد که:نه خانم
درس در گوش ژاله ياسين است



باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پيگير می رسيد به گوش
زير آتشفشان ديدهء من
ژاله آرام بود و سرد و خموش


رفته تا عمق چشم حيرانم
آن دو ميخ نگاه خيرهء او
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تيرهء او


آنچه در آن نگاه می خواندم
قصّهء غصّه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدايی که سخت لرزان بود



"فعل مجهول" فعل آن پدريست
که دلم را ز درد پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سيلی کوفت
مادرم را ز خانه بيرون کرد


شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شيرخوار من ناليد
سوخت از تاب شب برادر من
تا سحر در کنار من ناليد



از غم آن دو تن،دو ديدهء من
اين يکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود


گفت و ناليد و آنچه باقی ماند
هق هق گريه بود و نالهء او
شسته می شد به قطره های سرشک
چهرهء همچو برگ لالهء او


نالهء من به ناله اش آميخت
که غلط بود آنچه من گفتم
درس امروز، قصّهء غم توست
تو بگو،من چرا سخن گفتم؟


"فعل مجهول" فعل آن پدريست
که تو را بی گناه می سوزد
آن حريق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد؟
 
__________________
 


تاريخ : 13 خرداد 1390برچسب:, | 17:55 | نویسنده : عبدالرضا

نامه ی ویکتور هوگو !

 

قبل از هر چیز برایت آرزو می کنم که عاشق شوی،

 

و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،

 

و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد،

 

و پس از تنهاییت، نفرت از کسی نیابی،

 

آرزومندم که اینگونه پیش نیاید ...

 

اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از نا امیدی زندگی کنی،

 

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،

 

از جمله دوستان بد و ناسازگار ...

 

برخی نادوست و برخی دوستدار ...

 

که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد

 

و چون زندگی بدین گونه است،

 

برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی ...

 

نه کم و نه زیاد ... درست به اندازه،

 

تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهند،

 

که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد ...

 

تا که زیاده به خود غره نشوی

 

و نیز آرزومندم مفید فایده باشی، نه خیلی غیر ضروری ...

 

تا در لحظات سخت،

 

وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،

 

همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد.

 

همچنین برایت آرزومندم صبور باشی،

 

نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند ...

 

چون این کار ساده ای است،

 

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می کنند ...

 

و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.

 

و امیدوارم اگر جوان هستی،

 

خیلی به تعجیل، رسیده نشوی ...

 

و اگر رسیده ای، به جوان نمایی اصرار نورزی،

 

و اگر پیری، تسلیم نا امیدی نشوی ...

 

چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است

 

بگذاریم در ما جریان یابد.

 

امیدوارم سگی را نوازش کنی، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک سهره گوش کنی، وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد ...

 

چرا که به این طریق، احساس زیبایی خواهی یافت ...

 

به رایگان ...

 

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی ...

 

هر چند خرد بوده باشد ...

 

و با روییدنش همراه شوی،

 

تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

 

به علاوه امیدوارم پول داشته باشی، زیرا در عمل به آن نیازمندی ...

 

و سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی :

 

« این مال من است »

 

فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است!

 

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی ...

 

و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی،

 

که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان،

 

باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید ...

 

اگر همه ی اینها که گفتم برایت فراهم شد،

 

دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم ...

 

ویکتور هوگو



تاريخ : 13 خرداد 1390برچسب:, | 17:54 | نویسنده : عبدالرضا


منحنی قامتم، تابع ابروی توست


خط مجانب بر آن، طره گیسوی توست 

حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست


بازه تعریف دل، در حرم کوی توست 

چون به عدد یک تویی من همه صفرها


آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست


پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو


گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست

بی تو وجودم بود یک سری واگرا


ناحیه همگراش دایره روی توست 


پروفسور هشترودی


 



تاريخ : 13 خرداد 1390برچسب:, | 17:52 | نویسنده : عبدالرضا

ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه......
و دست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربانی ات را ثابت کنی
ولی...
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی...
و من
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش...
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم
مطمئن باش......


 

 



تاريخ : 13 خرداد 1390برچسب:, | 17:50 | نویسنده : عبدالرضا

 


منوچهر احترامي داستان نويس كودكان و نوجوانان بود كه در اسفند 87 ديده از جهان فروبست

متن زير داستان كوتاهي از اوست

cid:image001.gif@01CAE6F2.7A7E6BA0

مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند ,

قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند,

لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند,

لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها,

قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند,

عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند,

مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند,

حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن  به دنيا مي آيند,

تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است,

اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان



تاريخ : 13 خرداد 1390برچسب:, | 17:48 | نویسنده : عبدالرضا


 

 
کجای ریاضیات و هندسه می لنگه؟؟؟؟؟
 
 


---



 

 

باهوش ها جواب بدن؟؟؟؟



 

 


 



__._,_.___




تاريخ : 13 خرداد 1390برچسب:, | 17:46 | نویسنده : عبدالرضا


 

  تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم

دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

همیشه از حرارت عشق گرم باشد

و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم

من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم

که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند

و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی

پس برایم دعا کن ،

 دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند ...



 



تاريخ : پنج شنبه 12 خرداد 1390برچسب:, | 17:3 | نویسنده : بهنام

""با سپاس از دوستی که این ایمیل را ارسال کرده است-جناب مهندس مرادی عزیز""

 

دکتر مرتضی شیخ ، پزشک انسان دوستی است که در دوران کودکی من در مشهد مشغول طبابت بود و کسی از اهالی مشهد نیست که نامی از او یا خاطرهای از او نداشته باشد یا نشنیده باشد.

دکتر شیخ از مردم پولی نمی گرفت و هر کس هرچه می خواست توی صندوقی که کنار میز دکتر بود می‌انداخت و چون حق ویزیت دکتر 5 ریال تعیین شده بود ( خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آنزمان)، اکثر مواقع، سر فلزی نوشابه به جای پنج ریالی داخل صندوق انداخته میشد و صدایی شبیه انداختن پول شنیده می‌شد.

محله ما در مشهد نزدیک کوچه دکتر شیخ است. مادرم از قول دختر دکتر شیخ تعریف می کرد که روزی متوجه شدم، پدر مشغول شستن و ضد عفونی کردن انبوه سر نوشابه های فلزی است!

با تعجب گفتم: پدر بازیتان گرفته است؟ چرا سر نوشابه ها را می شورید؟

و پدر جوابی داد که اشکم را در آورد.

او گفت:

دخترم، مردمی که مراجعه می کنند باید از سر نوشابه‌های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند، این سر نوشابه‌های تمیز را آخر شب در اطراف مطب می‌ریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از اینها که تمیز است استفاده کنند. آخر بعضی‌ها‌ خجالت می‌کشند که چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند.

خاطراتی از دکتر شیخ

- نقل از يك سبزي فروش :
ابتدا كه دكتر در محله سرشور مطب بازكرده بود و من هنوز ايشان را نمي شناختم. هر روز قبل از رفتن به مطب نزد من مي آمد و قيمت سبزيها را يادداشت مي كرد اما خريد نمي كرد ، پس از چند روز حوصله ام سر رفت و با كمي پرخاش به او گفتم : مگر تو بازرسي كه هر روز مي آيي و وقت مرا مي گيري ؟ وي گفت : خير، من دكتر شيخ هستم و قيمت سبزيجات را براي آن مي پرسم تا ارزانترين آنها را براي بيماران خودم تجويز كنم .

- از دكتر حسين خديوجم
نقل است :روزي در مطب دكتر بودم و او براي بيمارانش آب پاچه تجويز مي كرد. از ايشان پرسيدم چرا بجاي سوپ جوجه ، آب پاچه تجويز مي كنيد ؟ ايشان گفتند : چون براي جبران ضعف بدن بيمار مانند سوپ جوجه موثر است و مهمتر آنكه پاچه گوسفند ارزان است .

-
روزي در اواخر عمر كه دكتر در بستر بيماري بود و همانجا هم بيمار مي ديد، يكي از فرزندان وي به ايشان پيشنهاد كرد حداقل ويزيت را 5 تومان كنيد ، دكتر در جواب گفت : عزيزم من يا ديوانه ام يا پيغمبرم ، اگر ديوانه ام كه با ديوانه كاري نمي توانيد بكنيد و اگر پيغمبرم بيخود مي كنيد به پيغمبر خدا دستور مي دهيد .

-
روزي مردي از دكتر سئوال مي كند: شما چرا با اين سن و خستگي ناشي از كار از موتور سيكلت استفاده مي كنيد؟ دكتر در جواب مي گويد :منزل مريضهايي كه من به عيادتشان مي روم آنقدر پيچ در پيچ است و كوچه هاي تنگ دارد كه هيچ ماشيني از آن نمي تواند عبور كند، بنابراين مجبورم با موتور به عيادتشان بروم .

و آري اين اوج عزت انساني است ، طوري زندگي كند كه حتي نام خود را هم به فراموشي بسپارد و بحدي در خدمت مردم و البته براي رضاي خالق غرق باشد و پس از مرگ احسان و عظمت كارش آشكار گردد. دكتر شيخ بيش از اينكه دكتر باشد معلمي بود كه اخلاق همراه با مهرباني و صفا را به شاگردان و مريدان مكتبش آموزش داد.



تاريخ : چهار شنبه 1 خرداد 1390برچسب:, | 22:57 | نویسنده : بهنام

قابل توجه آن دسته از عزیزانی که همیشه ناشکــــــر هستند


 

من این مقاله رو برای برای آن دسته از عزیزانی گذاشتم که همیشه ناشکر هستند و قدر سلامت و چیزهایی که در زندگی دارن نمی دونند

 

برای آن دسته از کسانی که همیشه از دوران بد کودکی و نداشتنها مینالند

برای کسانیکه
در دوران بچگی از مدرسه و درس و معلم گله داشتن و فراری بودن

 

برای آنهای که از خدا برای چیزهای کوچیک گله میکنن و قدر نعمتهاشو نمیدونند

برای آنهای که فکر میکنن دیگه خیلی دیر شده و از آنها دیگه گذشته

 

برای آنهای که امیدی به آینده ندارن و لذتها و نعمتهای اطرافشون نمی بینند

 

برای آنهای که که منتظر معجزه ای هستن و اعتماد بنفس خودشون از دست دادند

و برای آنهایی که در زندگی صبر و تحمل از دست دادند و به آینده امیدی ندارند

 

و برای آنهایی که که همیشه میگویند نه, شدنی نیست, نمیشه, غیر ممکنه

 

و برای آنهایی که فکر میکنند باید دلیلی برای لبخند و خوشحالی داشت

و برای آنهایی که فکر میکنند دل خوش سیری چند

و برای آنهایی که به این اعتقاد ندارند که هر چیزی شدنیست

و برای آنهایی که فکر میکنند یک کار رو نمیشه تا آخر تمام کرد:این مقاله را برای دیگر دوستان بفرستید و به
آنها یاد آوری کنید که هیچچیزی در دنیا با ارزش تر و مهم تر از سلامتی‌ نیست و هیچ وقت نباید امید رادر زندگی‌ از دست داد و هیچ چیزی قوی تر از اراده خود آدم نیست

 



تاريخ : چهار شنبه 8 خرداد 1390برچسب:, | 22:48 | نویسنده : بهنام

محمد بهمن بیگی در سال 1299 از پدر و مادری ایلیاتی در جنوب فارس، در منطقه‏ای بین شهرک‏های خنج و فیروز آباد، در چادر سیاه عشایری به دنیا آمده و به تعبیر زیبای خویش، زندگی را در چادر با تیر و تفنگ و شیهه اسب آغاز کرد. در چهارسالگی پشت قاش زین نشست و تا ده سالگی حتی یک شب هم در شهر و خانه شهری به سر نبرد. پدر و مادرش علاقه‏مند بودند که محمد خواندن و نوشتن بیاموزد، از اینرو، مرد باسوادی از اهالی شهرضای اصفهان را برای این کار در نظر گرفتند آن مرد، طی دو سال و اندی به محمد خواندن و نوشتن و حساب و هندسه آموخت. پدر محمد در زمره کدخداهای ایل و ازجمله کسانی بود که در شورش قشقایی‏ها علیه اقدامات جائرانه رضاخان شرکت داشت و به همین جهت همراه عده‏ای، سال1310 به تهران تبعید شد. چهارماه پس از آن، مادر محمد نیز به اتهام آذوقه‏رسانی به یاغیان همراه دو زن دیگر دستگیر و با شرایطی سخت و توان فرسا همراه فرزندان، به تهران تبعید شد. در دوران 11 ساله تبعید پدر محمد در تهران، اموال آنها در ایل به غارت رفت و محمد ده ساله همراه پدر و مادر، در شرایطی تلخ و دشوار، زندگی را طی کردند. محمد را در تهران به مدرسه علمیه در ولی‏آباد سپردند. مسوولان مدرسه پس از آزمون معلوماتش، او را در کلاس پنجم ابتدایی نشاندند. طولی نکشید که محمد سرآمد همه شاگردان کلاس شد و به همین دلیل، از کلاس ششم به کلاس هشتم دبیرستان ایرانشهر و از کلاس هشتم به کلاس دهم رفت؛ کاپیتان تیم فوتبال دبیرستان شد و تیمش در پایتخت به جام پیروزی دست یافت و او مدال گرفت.
هنوز چند هفته‏ای از تحصیل محمد در کلاس دهم نگذشته بود که مادرش پس از چهارسال تبعید آزاد شد و اجازه یافت که به ایل بازگردد. چنین بود که محمد جوان نیز همراه مادر، برادر کوچک و خواهرانش به سوی ایل بال و پرگشود.
با سقوط رضاخان در شهریور 20، دوران یازده ساله تبعید و تحقیر پدر محمد نیز پایان گرفت و او نیز به ایل بازگشت. محمد جوان برای ادامه تحصیل به شیراز رفت و از دبیرستانی که دکتر مهدی حمیدی شاعر بلند آوازه ایران، دبیر آن بود، دیپلم گرفت.

محمد بهمن بیگی که از دوران جوانی همه مشکلات و گرفتاریهای این جامعه بسیار شریف امّا محروم را ناشی از بی سوادی آنان دانسته وراه رهائی را لابلای
الفبای معجزه گر جستجو می کرده ، اولین مدارس سیار عشایری را در سال 1332 دائر می کند و پس از آن با تلاش خستگی ناپذیر تعلیمات عشایری فارس
را در سال 1336 به طور رسمی بنیان می گذارد. تأسیس مراکز آموزشی گوناگون با عنوانهای :دانشسرای عشایری ،دبیرستان شبانه روزی عشایری ، مجتمع
آموزشی و کارگاههای فنی و حرفه ای ، کارگاه قالی بافی عشایری،مامائی و بهداشت عشایری ودر آخر « اداره کل آموزش عشایرایران نقطه عطفی را در
تاریخ تعلیم و تربیت کشور رقم زده و به تدریج آوازه اش در ایران و جهان می پیچد . تا آنکه او را « مدیر کل افسانه ای » می نامند
این سازمان آموزشی بزرگ و فراگیر،علاوه بر آموزش و پرورش استعدادهای درخشان فرزندان محروم جامعه عشایری ،به مکتب عشق و ایمان به خدمت ،
سلامت،صداقت و نوع دوستی تبدیل شده ودر تاروپود شاگردانش ریشه می دواند . دانش آموختگان مکتب انسان ساز بهمن بیگی که جمعیّتی بالغ بر
هزاران معلم، پزشک، ادیب ، مهندس، پژوهشگر،حقوقدان هنرمند و کارشناس برجسته کشور هستند، محمد بهمن بیگی را به حق معلّم بزرگ ایل
عرف و عادات در عشایر فارس مورد تحسین می دانند . بهمن بیگی که در دوره جوانی ، نویسندگی را آزموده و با تألیف کتاب « بزرگان آن روزگار قرار گرفته بود،
بار دیگر در فرازی جدید از عمر پربار خویش ،دست به قلم شده و تجربیات بی نظیر و خاطرات زیبا و آموزنده اش را در قاالب 4 کتاب ماندگار با عنوانهای
«
بخارای من ایل من ،اگر قره قاج نبود، به اجاقت قسم وطلای شهامت به دوستدارانش عرضه می کند که هرکدام از آنها
تا کنون، چندین بار تجدید چاپ شده است . کار ماندگار ایجاد آموزش عشایر ایران، آثار مکتوب بهمن بیگی و تأثیرات و شگرف
آن،از جانب بسیاری از بزرگان فرهنگ و ادب ایران و جهان همواره مورد تحسین و تقدیر قرار گرفته که بخشی از این
تقریظ ها در یک مجموعه ارزشمند با عنوان « نوشته هائی در باره محمد بهمن بیگی و آثار او »به چاپ دوم رسیده
.
به امید آشنائی بیشتر نسل های جوان کشورمان با افکار، آثار و تداوم کار سترگ محمد بهمن بیگی


سایت های مفید برای اطلاعات بیش تر :
www.bahmanbigi.ir
www.bahmanbigi.blogsky.com
www.qashqaei.ir

   



تاريخ : چهار شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:, | 17:35 | نویسنده : بهنام

خدا مال همه هست ...

خـــــــدا مــــــــــــــال هــــــمـــــــه اســــــــت
مال من ، مال شما ، مال یکایک ما و شما . خدا نمایندگی انحصاری ندارد.
خدا به تعداد آدم ها در زمین شعبه دارد.
خدا تنها مکانی است که هیچ کس نمی تواند از من و شما بگیرد.
خدا تنها دارایی است که فقیران بیشتر از ثروت اندوزان دارند.
خدا تنها ذخیره ای است که هیچ حکومتی نمیتواند مردم را از آن محروم کند یا توزیع آن را در اختیار خود بگیرد یا کوپنی و جیره بندی اش کند. خدا تنها قدرتی است که مظلومان بیش از ستمگران دارند .
خدا تنها رفیقی است که در هیچ شرایطی رفیقش را تنها نمی گذارد و به او خیانت نمی کند .
خدا تنها پناهگاهی است که امنیتش هیچ گاه به مخاطره نمی افتد و حفاظ و حصارش خلل نمی پذیرد .
خدا تنها روزنه امیدی است که هیچ گاه بسته نمیشود .
خدا تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد و با پای شکسته هم میتوان سراغش رفت .
خدا تنها معشوقی است که به عاشقان خود عشق می ورزد.
خدا تنها قاضی است که در قضاوتش احتمال ظلم و خطا نمی رود
و عدالتش کمترین خدشه ای نمی پذیرد .
خدا تنها خریداری است که اجناس شکسته را بهتر بر می دارد و بیشتر می خرد.
خدا تنها دارنده ای است که بی منت و چشم داشت می بخشد .
خدا تنها دادستانی است که راه های فرار را نشان خلافکار می دهد و کلید زندان را در جیب مجرم میگذارد و چشمش را بر خطای گناهکار می بندد.
خدا تنها محبوبی است که محبان خود را تر و خشک می کند .
خدا تنها حکمرانی است که هوای مخالفین خود را هم دارد و عصیانگران مملکت خود را هم از موهبت و لطفش محروم نمی کند.
خدا تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن خنک می شود نه با تنبیه کردن .
خدا تنها کسی است که دشمنانش را هم بر سر سفره ی اطعامش می نشاند وبه منکران و تکذیب کنندگانش هم روزی می دهد.
خدا تنها کسی است که علی رغم دانستن ، چشم می پوشد و در عین توانستن ، در میگذرد و می بخشد .
خدا تنها حاکم مقتدری است که هیچگاه در خانه اش را نمی بندد و هیچ کس را از خانه اش نمی راند.
خدا تنها مالکی است که در خواست متقاضیان آزارش نمی دهد و اصرار و پافشاری خواهشگران، کلافه اش نمی کند .
خدا تنها پادشاهی است که ملاقاتش نیاز به وقت قبلی ندارد.
خدا تنها کسی است که برای همگان بهترین را می خواهد و از عهده ی تامینش هم بر می آید.
خدا تنها متعهدی است که اگر امانت وجودت را به دستش بسپاری بهتر از خودت مراقبت و محافظتش می کند و بیشترین سود را نصیبت می سازد.
خدا تنها کسی است که اگر یک قدم به سویش برداری ، ده قدم به سویت پیش می آید و اگر به سمتش راه بروی ، به سمت تو می دود.
خدا تنها کسی است که اگر از تو محبت ببیند ، زیر دینت نمی ماند و با قدر دانی شگفت و بی نظیرش تو را شرمنده می گرداند.
خدا تنها کسی است که وقتی همه رفتند ، می ماند و وقتی همه پشت کردند ، آغوش می گشاید و وقتی همه تنهایت گذاشتند ، محرمت می شود.
خدا تنها حاکم مقتدری است که برای بخشیدن گناهکار، هزاران بهانه می تراشد.
هزاران وسیله می سازد و انواع عذر ها و بهانه ها را به دست خطاکار می دهد تا تبرئه اش کند.

 



تاريخ : چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, | 17:34 | نویسنده : بهنام

میخواهم بگویم ......

فقر همه جا سر میکشد
.......

فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست
......

فقر ، چیزی را
" نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......

فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند
......

فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند
......

فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند
.....

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود
.....

فقر ، همه جا سر میکشد
........

فقر ، شب را " بی غذا
" سر کردن نیست ..

فقر ، روز را
" بی اندیشه" سر کردن است



تاريخ : 11 خرداد 1390برچسب:, | 17:8 | نویسنده : بهنام

آموخته ام که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه،
دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی.

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است. آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت. آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم. آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی.

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است

آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند

آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند

آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم

آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد

آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد

آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم

آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم

آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد

 



تاريخ : چهار شنبه 23 مهر 1386برچسب:, | 17:3 | نویسنده : بهنام

شعر §

ifrance-molana ديوان شمس تبريزي

okonlife

رباعيات عمرخيام

rumionfire

مولا نا جلال الدين محمد مولوي رومي

mehrargham-books

شاهنامه فردوسي ، رباعيات خيام ، ديوان حافظ

belvedere

دكلمه شعر شاعران معاصرايران

geeges-shahnameh

متن شاهنامه فردوسي به فارسي

irib-hafez

ديوان كامل حافظ

iranfo-hafez

فال حافظ با صوت

iranian-abusaeed

ابوسعيد ابوالخير(شاعر)

iranian-babataher

بابا طاهر عريان (شاعر)

hafez

ديوان كامل حافظ همراه با فال

hafizonlove

حافظ

حافظ

  فارسی و انگلیسی ::: دیوان حافظ ،خواجه شمس الدین محمد شیرازی ( 1389-1326 میلادی) ه

فروغ

اشعار و نوشته های فروغ

سهراب

سهراب سپهری - اشعار و آثار

فروغ  فرخزاد

اشعار فروغ فرخزاد

احمد شاملو

اشعار احمد شاملو

سیمین بهبهانی

اشعار سیمین بهبهانی 

سهراب سپهری

اشعار سهراب سپهری

اخوان ثالث

اشعار مهدی اخوان ثالث - م. امید

فریدون مشیری

اشعار فریدون مشیری

www.rumionfire.com  اشعار مولانا ، مرتبأ در حال پر محتواتر شدن است. به فارسي و انگليسي

hafizonlove

ديوان حافظ ، به فارسي و انگليسي . همچنين اشعار به صورت نستعليق هم موجود است

شاهنامه فردوسى

متن كامل شاهنامه اثر جاويدان فردوسى طوسى

www.okonlife.com

رباعيات عمر خيام - فارسي - انگليسي - آلماني + بيوگرافي

عمر خیام

Edward FitzGerald  انگلیسی ::: رباعیات عمر خیام (1122-1048 میلادی) ترجمه شده توسط

مولانا

گزیده اشعار مولانا جلاالدین محمد بلخی ( 1273-1207 میلادی) ه

رباعيات خيام

رباعيات عمر خيام - فارسي - انگليسي

زندگي مولانا

زندگي - کار ها و اشعار مولانا

درباره مولانا

بناشده بر اساس تحقيقات شهرام شيوا،مترجم مولانا

متن کامل رباعيات خیام

متن کامل رباعيات خیام به زبان انگليسي

اشعار مولانا

اشعار مولانا به فارسي و انگليسي - آلبوم عکس

اشعار مولانا

اشعار مولانا به فارسي و انگليسي - آلبوم عکس ومينياتور

مباحثي از مولانا

مباحثي از مولانا

بانک شعر هاي جدید

بانک شعر هاي شاعران نو پا

مولانا

سايت مربوط به مولانا - رقص سماء - تشريفات مذهبي

مولانا - روزشمار زندگي

مولانا جلال الدين رومي - روزشمار زندگي

شاعران کهن ايران

مقالات و بيوگرافي هايي از شاعران کهن ايران

اشعار و زندگي حافظ

اشعار و زندگي حافظ - دوزبانه

شاهنامه

شاهنامه در دو زبان - تحقيقات درباره فردوسي

 ترجمه هاي اشعار نو

شامل ترجمه هاي اشعار نوي فارسي

صادق هدايت

بيوگرافي ، عکس ها و مقالاتي از صادق هدايت
فارسی ترجمه اشعار اشعار فارسي ترجمه شده به انگليسي

شعر معاصر و کلاسيک

لينک ها ، وترجمه هاي گوناگون از شعر معاصر و کلاسيک

شعر و نثر معاصر 

شعر و نثر معاصر فارسي به زبان انگليسي

اشعار ايراني

اشعار ايراني

پروین اعتصامی

دیوان پروین اعتصامی ( 1941-1906 میلادی) ه

نیما یوشیج

اشعار نیما یوشیج - علی اسفندیاری

آموزش شاعری

آگر توانایی سرودن شعر را ندارید این فایل را دانلود کنید

batigol

اشعار و بيوگرافي فريدون فروغي

behrooznaj

بانک کتاب های شعر فارسی



تاريخ : چهار شنبه 16 ارديبهشت 1390برچسب:, | 16:58 | نویسنده : بهنام

که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد

شعر از زنده یاد سهراب سپهری

 



تاريخ : چهار شنبه 11 دی 1389برچسب:, | 16:54 | نویسنده : بهنام

آنچه مي خواني، نوشته اي دلپذير است، امّا كوتاه. از آن بهره مند گرد! تنها چيزي كه از تو ستانده مي شود لحظاتي است براي خواندن؛ و انديشيدن به آن چه خوانده اي.

 

This is a nice reading, but short. Enjoy! All it takes is a few seconds to read and think over.

 

1.  Take into account that great love and great achievements involve great risk.

1- بر اين باور باش كه عشق و دستاوردهاي عظيم، در برگيرنده مخاطرات بزرگ است.

2.  When you lose, don’t lose the lesson.

2- آنگاه كه مي بازي، از باختت درس بگير.

 

3.  Follow the three R’s:

Ø     Respect for self,

Ø     Respect for others and

Ø     Responsibility for all your actions

 

3- سه اصل را دنبال كن:

•         محترم داشتن خود

•         محترم داشتن ديگران

•         جوابگو بودن در قبال تمام كنش هاي خود

 

4. Remember that not getting what you want is sometimes a

wonderful stroke of luck.

4- به ياد داشته باش، دست نيافتن به آنچه مي خواهی گاهي از اقبال بيدار تو سرچشمه مي گيرد.

 

5. Learn the rules so you know how to break them properly.

5- قواعد را فرا گير تا به چگونگي شكستن آن ها به گونه اي شايسته، آگاه باشي.

 

6. Don’t let a little dispute injure a great relationship.

6- نگذار ستيزه اي خُرد بر ارتباطي پرقدرت، خللي وارد سازد.

 



تاريخ : چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, | 16:43 | نویسنده : بهنام

 

So often when we say, "I love you," we say it with a huge "I" and a little "you".

 

(Anthony)

 

اغلب در بیان جمله "من تو را دوست دارم" بر "منی" کلان و "تویی" خرد تاکید داریم.

 

 

 

 

 

Geniuses are the luckiest of mortals because what they must do is the same as what they most want to do.

 

(W.H.Auden)

 

نوابغ خوش اقبال ترین انسانها هستند چرا که آنچه از آنان انتظار انجامش می رود همان کاری است که شیفته انجام آنند.

 

 

 

We must travel in the direction of our fear.

 

(John Berryman)

 

باید در جهت ترسمان سفر کنیم.

 

 

 

Those have most power to hurt us, that we love.

 

(Francis Beaumont)

 

کسانی که به آنها عشق می ورزیم از بیشترین قدرت برای آذردن ما برخوردارند.

 

 

 

The advantage of a bad memory is that one enjoys several times the same good thing for the first time.

 

(Friendrich Nietzsche)

 

مزیت یک حافظه بد در آنست که می توان چندین بار از یک چیز خوب برای نخستین بار لذت برد.


 

A joke is an epigram on the death of a feeling.

 

(Friendrich Nietzsche)

 

لطیفه، طنزی است که به مناسبت مرگ یک احساس گفته می شود.

 

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:, | 2:23 | نویسنده : بهنام

 

اکثر انسان‌ها فراموشکار هستند. بعضی وقت‌ها این فراموشی ناشی از بیماری خاصی مثل آلزایمر و یا ضربه مغزی و... است که به دانش پزشکی مربوط می‌شود، اما بعضی از فراموشی‌ها، (که مورد نظر ما نیز می‌باشد) از جنس فراموشی‌هایی است که بعضا به صلاح نیست که انسان به یاد بیاورد و به نوعی ترجیح می‌دهد که فراموش کند، حال هر چند بر آنها تاکید شده باشد.

ضرر و زیان ناشی از بعضی «فراموشی‌‌ها» در طول زندگی بقدری می‌تواند عمیق و تاثبرگذار باشد که جبران آن اگر غیرممکن نباشد، حتما بسیار سخت خواهد بود. در همین راستا، در ادامه یک لیست با عنوان «یادمون باشه که...» را برایتان طرح می‌کنیم که در واقع آن چیزهایی است که انسان نباید در زندگی آنها را به هیچ‌وجه فراموش کند و مطمئنا دانستن و یادآوری آنها نیز می‌تواند راهگشا و پاسخگوی بسیاری از سوالات ذهنی هر انسانی باشد. این لیست عبارت است از:

-
یادمون باشه که؛ خدا همیشه هست.

-
یادمون باشه که؛ کسی که زیر سایه دیگری راه میره، خودش سایه‌ای نداره.

-
یادمون باشه که؛ هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را.

-
یادمون باشه که؛ زخم نیست آنچه که درد دارد، عفونته.

-
یادمون باشه که؛ در حرکت همیشه افق‌های تازه هست.

-
یادمون باشه که؛ دست به کاری نزنیم که نتوانیم آن را برای دیگران تعریف کنیم.

-
یادمون باشه که؛ اونایی که دوستشون داریم می‌تونند دوستمون نداشته باشند.

-
یادمون باشه که؛ حرف‌های کهنه از دل کهنه میاد، پس دلی نو بخریم.

-
یادمون باشه که؛ فرار، راه به دخمه‌ای می‌بره برای پنهان شدن، نه آزادی.

-
یادمون باشه که؛ باورهامون شاید دروغ باشند.

-
یادمون باشه که؛ لبخندمان را در آیینه جا نگذاریم.

-
یادمون باشه که؛ آروزهای انجام نیافته دست زندگی رو گرفتن و اونو راه می‌برند.

-
یادمون باشه که؛ محبت به دیگران برای نمایش گذاشتن مهر خودمون نباشه.

-
یادمون باشه که؛ آدم‌ها همه ارزشمندند و همه می‌تونند مهربون و دلسوز باشند.

-
یادمون باشه که؛ تنهایی ما در مقایسه با تنهایی خورشید خیلی کمه.

-
یادمون باشه که؛ دو رنگی رو با کمتر از صداقت ندیم.

-
یادمون باشه که؛ دلخوشی‌ها هیچ کدوم ماندگار نیستند.

-
یادمون باشه که؛ تا وقتی اوضاع بدتر نشده! یعنی همه چیز روبراهه.

-
یادمون باشه که؛ هوشیاری یعنی زیستن با لحظه‌ها.

-
یادمون باشه که؛ آرامش جایی فراتر از ما نیست.

-
یادمون باشه که؛ من تنها نیستم، ما یک جمعیت‌ایم که تنهاییم.

-
یادمون باشه که؛ از چشمه درس خروش بگیریم و از آسمان درس پاک زیستن.

-
یادمون باشه که؛ برای آموختن و درس دادن به دنیا آمدیم، نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان.

-
یادمون باشه که؛ برای پاسخ دادن به احمق، باید احمق بود!

-
یادمون باشه که؛ لازمه گاهی با خودمون روراست‌تر از این باشیم که هستیم.

-
یادمون باشه که؛ قبلا چیزهایی برامون مهم بودند که حالا دیگه مهم نیستند.

-
یادمون باشه که؛ آنچه امروز برامون مهمه، فردا نخواهند بود.

-
یادمون باشه که؛ نیازمند کمک هستند آنها که منتظر کمکشان نشسته‌ایم.

-
یادمون باشه که؛ ما از این به بعد هستیم، نه تا به حال.

-
یادمون باشه که؛ غیرقابل تحمل وجود ندارد.

-
یادمون باشه که؛ با یک نگاه هم ممکنه بشکنند دل‌های نازک.

-
یادمون باشه که؛ به جز خاطره‌ای هیچ نمی‌ماند.

-
یادمون باشه که؛ وظیفه من اینه «حمل باری که خودم هستم تا آخر راه».

-
یادمون باشه که؛ منتظر تنها یک جرقه است، انبار مهمات.

-
یادمون باشه که؛ کار رهگذر عبوره، گاهی برمی‌گرده،گاهی نه.

-
یادمون باشه که؛ در هر یقینی می‌توان شک کرد و این تکاپوی خرد است.

-
یادمون باشه که؛ همیشه چند قدم آخره که سخت‌ترین قسمت راهه.

-
یادمون باشه که؛ امید، خوشبختانه از دست دادنی نیست.

-
یادمون باشه که؛ به جستجوی راه باشیم نه همراه.

-
یادمون باشه که؛ هوشیاری یعنی زیستن با لحظه‌ها.

-
یادمون باشه که؛ کلا ناامید نمیشی اگه تمام امیدت را به چیزی نبسته باشی.

-
یادمون باشه که؛ خوبی اونی رو که نداریم اینه که نگران از دست دادنش نیستیم.

-
یادمون باشه که؛ در خسته‌ترین ثانیه عمر، رمقی برای انجام کارهای کوچک هست.

-
یادمون باشه که؛ وقتی از دست دادن عادت میشه بدست آوردن، دیگه آرزو نیست.

-
یادمون باشه که؛ اونایی رو که گوشه آسایشگاه‌ها غریب‌اند و تنها، از یاد نبریم.

-
یادمون باشه که؛ گاهی باید برای راحتی خیالِ دیگران خودمون رو خوشحال نشون بدیم.

-
یادمون باشه که؛ سعادت دیگران بخش مهمی از خوشبختی ماست.

-
یادمون باشه که؛ قولی را که به کسی میدیم عمل کنیم.

-
یادمون باشه که؛ دوست بداریم بی‌انتظار پاسخی از طرف دیگران.

-
یادمون باشه که؛ مهربانی صفت بارز عشاق خداست پس از اینکار ابایی نکنیم.

-
یادمون باشه که؛ این دعا همیشه ورد زبونمون باشه

«
خدایا هیچوقت ما رو به حال خودمون رها نکن»


تاريخ : چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:, | 17:51 | نویسنده : بهنام

یکی بود و یکی نبود
عاشقش بودم عاشقم نبود

وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود

حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن

یکی بود یکی نبود



یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد.

هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .

از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .

و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .

هنر نبودن دیگری

 

 



تاريخ : چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:, | 17:49 | نویسنده : بهنام

از بیل گیتس پرسیدن از تو ثروتمند تر هم هست؟

در جواب گفت بله فقط یک نفر. پرسیدن کی...؟

در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشه ی طراحی مایکروسافت و تو ذهنم پی ریزی می کردم،در فرودگاهی درنیویورک قبل از پرواز چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد،دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من و دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت.

گفتم آخه من پول خورد ندارم گفت برای خودت بخشیدمش برای خودت.



سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز چشمم به یه مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت این مجله رو بردار برا خودت ،گفتم پسرجون چند وقت پیش یه روزنامه بهم بخشیدی.هرکسی میاداینجا دچار این مسئله میشه بهش میبخشی؟!
پسره گفت آره من دلم میخواد ببخشم از سود خودمه که میبخشم

به قدری این جمله و نگاه پسر تو ذهن من مونده که خدایا این برمبنای چه احساسی اینا رو میگه.



زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد و پیدا کنم و جبران گذشته رو بکنم
گروهی تشکیل دادم بعد از 19 سال گفتم که برید و اونی که در فلان فرودگاه روزنامه میفروخت و پیدا کنید.یک ماه و نیم مطالعه کردند و متوجه شدند یک فرد سیاه پوسته که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردن اداره.

ازش پرسیدم من و میشناسی. گفت بله، جناب عالی آقای بیلگیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.

سالها پیش زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی من یه همچین صحنه ای از تو دیدم

گفت که طبیعیه. این حس و حال خودم بود
گفتم میدونی چه کارت دارم، میخوام اون محبتی که به من کردی و جبران کنم
گفت که چطوری؟
گفتم هر چیزی که بخوای بهت میدم
(
خود بیلگیتس میگه خود این جوونه مرتب میخندید وقتی با من صحبت میکرد)
پسره سیاه پوست گفت هر چی بخوام بهم میدی؟
گفتم هرچی که بخوای
گفت هر چی بخوام؟
گفتم آره هر چی که بخوای بهت میدم
من به 50 کشور افریقایی وام دادم به اندازه تمام اونا به تو میبخشم
گفت آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی
پرسیدم واسه چی نمیتونم جبران کنم؟
پسره سیاه پوست گفت که :فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به توبخشیدم ولی تو تو اوج داشتنت میخوای به من ببخشی و این چیزی رو جبران میکنه



بیل گیتس میگه همواره احساس میکنم ثروتمند تر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله سیاه پوست

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 23 فروردين 1390برچسب:, | 13:14 | نویسنده : بهنام


يک مساله عجيب به نام تصوير ذهني مي‌تواند راهي براي رسيدن به موفقيت باشد.

  شخصي سر کلاس رياضي خوابش برد. زنگ را زدند بيدار شد و با عجله دو مساله را که روي تخته سياه نوشته شده بود يادداشت کرد و با اين «باور» که استاد آنرا به عنوان تکليف منزل داده است به منزل برد و تمام آنروز و آن شب براي حل کردن آن‌ها فکر کرد. هيچيک را نتوانست حل کند. اما طي هفته دست از کوشش برنداشت. سرانجام يکي از آن‌ها را حل و به کلاس آورد. استاد به کلي مبهوت شد زيرا آن دو را به عنوان دو نمونه از مسايل غيرقابل حل رياضي داده بود.

در يک باشگاه بدنسازي پس از اضافه کردن ‌٥ کيلوگرم به رکورد قبلي ورزشکاري از وي خواستند که رکورد جديدي براي خود ثبت کند. اما او موفق به اين کار نشد. پس از او خواستند وزنه‌اي که ‌٥ کيلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند. اين دفعه او براحتي وزنه را بلند کرد. اين مسئله براي ورزشکار جوان و دوستانش امري کاملا طبيعي به نظر مي‌رسيد، اما براي طراحان اين آزمايش جالب و هيجان انگيز بود. چرا که آن‌ها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند.

او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه‌اي برنيامده بود که در واقع ‌٥ کيلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به ميزان ‌٥ کيلوگرم شده بود. او در حالي و با اين «باور» وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن مي‌دانست.

هر فردي خود را ارزيابي مي‌کند و اين برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمي‌توانيد بيش از آن چيزي بشويد که باور داريد «هستيد». ‏اما بيش از آنچه باور داريد «مي‌توانيد» انجام دهيد.

به فرموده‌ مولاي متقيان اميرالمومنين علي (ع): دواي تو در خودت است و تو نمي‌فهمي و درد تو از خودت است و تو نمي‌بيني

 

 

 



صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد
  • شکوفه بهاری
  • شرم